جدول جو
جدول جو

معنی آن دگر - جستجوی لغت در جدول جو

آن دگر(دِ گَ)
دیگری. والاّخر:
هر دو یک گوهرند لیک بطبع
این بیفسرد وآن دگر بگداخت.
رودکی
لغت نامه دهخدا
آن دگر
دیگری
تصویری از آن دگر
تصویر آن دگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمدگر
تصویر نمدگر
نمدمال، آنکه شغلش درست کردن نمد است، نمدساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبادگر
تصویر آبادگر
آنکه کارش آباد کردن است، آباد کننده
فرهنگ فارسی عمید
(باشگو)
بزرگ جثه. تناور. فربه. کلان. درشت. بزرگ جسم: عطاط، مرد دلاور و تن دار. امح، فربه تن دار. درعث، کلانسال تن دار. کبر کبراً، بزرگ گردید و کلان و تن دار شد. قسطری، ضروط، صهود، هدف، هرجاس، تن دار. (منتهی الارب) ، حافظ تن. نگهدارندۀ تن. حافظ جسد. حافظالاجساد:
انده ارچه بد آزمون تیریست
صبر تن دار، نیک خفتانست.
مسعودسعد.
عقل را گر سوی تو هست شکوه
بادۀ عقل دزد را منکوه
اندکی زو عزیز و تن دار است
باز بسیارخوار از او خوار است.
سنایی.
- تن داری، غلظت و صلابت: و اندر آب به سبب آمیختگی با خاک تن داری و استیلا که پدید آید تا چون جسمی را برنهادگی بنهند بر آن نهاد دیر بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ گَ)
لبّاد. (دهار). نمدساز. کسی که نمد می سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال:
ای خواجه بگذر از زنخ و گرد ریش گرد
ایام موی تاب و نمدگر هبا مکن.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آن دگر. آن یک: که وقتی در بیابان مانده بودم او مرا بر شتری نشاند و از دست آن دیگر تازیانه خورده ام. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ گَ)
سازندۀ گنبد. کسی که گنبد بنا کند:
چون چنان هفت گنبد گهری
کرد گنبدگری چنان هنری.
نظامی (هفت پیکر ص 144)
لغت نامه دهخدا
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد. چون یار جفا پیشه نمد مال بود ما پیر نمد پوش و قلندر باشیم. (مجمع الاصناف. نسخه نفیسی متعلق بکتابخانه مرکزی دانشگاه شماره 620)
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر: مومنان آیینه همدیگرند این خبر می از پیمبر (صلی الله علیه وآله) آورند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن دار
تصویر تن دار
کلان، درشت، تناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب جگر
تصویر آب جگر
خون خونابه (طبق طب قدیم جگر مرکز خونست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آن دیگر
تصویر آن دیگر
دیگری شخص دیگر آن یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب جگر
تصویر آب جگر
((بِ جِ))
کنایه از خون، خونابه (طبق طب قدیم، جگر مرکز خون است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آش در
تصویر آش در
((ش ِ دَ هَ))
آشی که از سبزی، گوشت و حبوبات درست می کنند، کنایه از وضعیت پیچیده و نامعلوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آن سر
تصویر آن سر
((سَ))
کنایه از آن دنیا، آخرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنقدر
تصویر آنقدر
آن اندازه، آنگونه، چندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبادگر
تصویر آبادگر
معمار
فرهنگ واژه فارسی سره
به حدی، تاآنجا، چندانکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهنگر، چلنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
پن در
فرهنگ گویش مازندرانی